پسر آفتاب
خدایا انکه در تنها ترین تنهاییم تنهایم گذاشت تو در تنها ترین تنهایش تنهایش نگذار نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند ************************* تا حالا شده بری یه جایی که طبیعت باشه مثلا یه کلبه توی جنگل بعد یه چراغ روشن بکنی و بشینی نگاهش بکنی. اگر این کار رو کردی که هیچ . ولی اگر این کار رو نکردی بذار بگم چی میشه . وقتی که چراغ رو روشن کردی یک عالمه پروانه میان و دور چراغ میگردن . انقدر میگردن و میگردن که یا گرمای چراغ می کشتشون یا اینکه تمام نیروشون رو از دست میدن و میوفتن روی زمین . ولی جریان اینجا تموم نمیشه . میدونی چرا ؟ اگه میدونی که بقیشو نخون . ولی اگر نمیدونی بذار بهت بگم . این کار رو میکنن چون عاشق چراغ و نورش هستن . اونایی که مردن یعنی به کمال عاشقی دست پیدا کردن و اونایی که نمردن و فقط خسته شدن در پی این هستن که هر طور شده دفعه ی بعد آنقدر عاشق شده باشن و به چراغ نزدیک که از شدت عشق جونشون رو از دست بدن . تمام این حرفا رو زدم که بگم : رسم عاشقی اینه که یا اسم عاشقی رو نیار یا اینکه اگه عاشق شدی و عشقت رو نثار وجود کسی کردی باید از پروانه ها یاد بگیری که چطور جونشون رو برای معشوقشون میدن *************************
دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
"مگه اینکه خدا کمکمون کنه تا یادمون بره این عاشقای زمینی چه قدر پستند!"
سلااااااااااااام برگشتم!
من میدانم که روزی به خاطر تو خواهم مرد
عشق من مثل اقیانوسی وسیع است
عشق من مثل کلمه ای ست که فراموش شده
آه ای پادشاه قلب من..............
من دیوانه ی تو هستم نازنینم..........
عزیزم اگر دوست داشتن تو گناه است من نمیخواهم درستکار باشم
نازنینم در کنارم بمان
من برای آغاز افسانه ی عشق حاضرم
سال هاست که منتظرت هستم
نازنینم برای من حقیقت زندگی این است:
اینکه بگویم:تا ابد و همیشه دوستت دارم
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
قشنگترین لحظه هایم را
به پای ساده ترین دقایق خواهم ریخت
تا باز هم بدانی که عاشق ترین پروانه ات بودم و
مجنونترین دیوانه ات هستم.
همیشه عاشقترینم.
پسر: نه ، خوش میگذره
دختر : نه نمیگذره ! خواهش می کنم ، خیلی وحشتناکه !
پسر: پس بگو که دوسم داری...
دختر : باشه باشه ، دوست دارم ، حالا خواهش می کنم آروم تر...
پسر:حالا منو محکم بغل کن
(دختر بغلش کرد)
پسر: می تونی کلاه ایمنی منو برداری بذاری سرت؟ اذیتم می کنه ...
روزنامه های روز بعد
موتور سیکلتی با سرعت100 کیلومتر بر ساعت به ساختمانی اصابت کرد.
موتور دو نفر سرنشین داشت اما تنها یکی نجات یافت.
حقیقت این بود که اول سر پایینی ، پسری که سوار بر موتور بود، متوجه شد ترمز موتور بریده.
اما نخواست دختر بفهمد ، در عوض ، خواست یک بار دیگر بشنود که دوستش دارد.
برای آخرین بار گرمای آغوشش را حس کند و بخواهد با گذاشتن کلاه روی سرش ،
زنده بماند با اینکه خودش ....
درون چشم پر اشکم نمانده تصویری
درون گوش دل من صدای یک نفر است
اگرچه همچو خرابه شده دلم متروک
همین خرابه ویران سرای یک نفر است
دلم برای تپیدن بهانه می خواهد
دلم اگر که تپد در هوای یک نفر است
دگر نمانده حدیثی سخن کنم کوتاه
Design By : ParsSkin.Com |