سفارش تبلیغ
صبا ویژن








پسر آفتاب

یک لحظه به اطرافم نگاه می کنم،میخواهم ببینم این همان چیزی بود که می خواستم..،نمیدانم شاید میخواستم و یا آنچه را می خواستم باور نداشتم و در متن آن قرار نگرفتم ..از همین حالا دوست دارم نفسی عمیق بکشم که تمام سلولهایم عوض شوند و شاید مشکلم همین باشد که میخواهم عوض شوم و شاید نمیدانم که میتوانم به راحتی هر کس که میخواهم باشمو هر فرکانسی از خودم ساتع کنم،چرا این را هم نمیخواهم نمیدانم؟! و همین یک عنصر در من است که با همه احوالم خود را ترکیب میکند؛ فرایندی ناشناس ولی آشنا رخ میدهد،کاش به خودآیم و ای کاش نگریم،به خودآمدنم انگیزه میخواهدکه دارم و دوست دارم واقعیت فعلیم را بگویم که اراده ام از من تهی می شود و آنچه نمی خواهم بیشتر رویم تاثیر میگذارد ..می دانم که واقعیت نباید همیشه بد باشد اکثر مواقع باید گفته شود و آیا این ضعف من است که از آن میترسم ،از چه میترسم ...؟!هه.. به خودآ.فقط میدانم که هیچ چیز به همین سادگی نیست گر چه همه تلاشم برای ساده بودن یا همان عادی بعد دادن خودم می باشد ولی آیا همین تلاش  مرا از تلاش کردن باز نمیدارد، میدانم قدرتی را دارم که هر چه هست را شوم یا نشوم ولی به کدام راه میتوان پی برد..  که در معرکه ای دوباره و تکراری گیر نکرده ام ...فقط میدانم که باید باشم و شادو این را که خود و احساسم را دوست بدارم.


نوشته شده در دوشنبه 92/7/29ساعت 10:29 عصر توسط محمد نظرات ( ) |





Design By : ParsSkin.Com