پسر آفتاب
نه مرادم، نه مریدم، نه سپیدم، نه سیاهم نه چنانم که تو گویی یک لحظه به اطرافم نگاه می کنم،میخواهم ببینم این همان چیزی بود که می خواستم..،نمیدانم شاید میخواستم و یا آنچه را می خواستم باور نداشتم و در متن آن قرار نگرفتم ..از همین حالا دوست دارم نفسی عمیق بکشم که تمام سلولهایم عوض شوند و شاید مشکلم همین باشد که میخواهم عوض شوم و شاید نمیدانم که میتوانم به راحتی هر کس که میخواهم باشمو هر فرکانسی از خودم ساتع کنم،چرا این را هم نمیخواهم نمیدانم؟! و همین یک عنصر در من است که با همه احوالم خود را ترکیب میکند؛ فرایندی ناشناس ولی آشنا رخ میدهد،کاش به خودآیم و ای کاش نگریم،به خودآمدنم انگیزه میخواهدکه دارم و دوست دارم واقعیت فعلیم را بگویم که اراده ام از من تهی می شود و آنچه نمی خواهم بیشتر رویم تاثیر میگذارد ..می دانم که واقعیت نباید همیشه بد باشد اکثر مواقع باید گفته شود و آیا این ضعف من است که از آن میترسم ،از چه میترسم ...؟!هه.. به خودآ.فقط میدانم که هیچ چیز به همین سادگی نیست گر چه همه تلاشم برای ساده بودن یا همان عادی بعد دادن خودم می باشد ولی آیا همین تلاش مرا از تلاش کردن باز نمیدارد، میدانم قدرتی را دارم که هر چه هست را شوم یا نشوم ولی به کدام راه میتوان پی برد.. که در معرکه ای دوباره و تکراری گیر نکرده ام ...فقط میدانم که باید باشم و شادو این را که خود و احساسم را دوست بدارم. مشکل بتوانی لغزش های خود را ببینی، تنها کسی که خود را دوست می دارد می تواند این لغزش ها را ببیند. به حرف های سایرین درباره خودت بها مده. خودت ببین.که هستی، کجا هستی ،لغزش هایت کجایند. و معجزه آن است که خطایی را ببینی با تکیه بر آگاهی خودت و سپس بتوانی این خطا را از میان برداری. "اوشو" ,It is very difficult to see one"s own faults Only a man who loves himself can see them Don"t listen to other,What they says about us See ourself .ho we are,Where we are,What our fault, though our own awareness,disolves it "osho" می توانید از همین الان احساس سلامتی کنید,میتوانید احساس موفقیت کنید.می توانید مهر و عشقی را که شما را احاطه کرده است را احساس کنید حتی اگر در حال حاضر وجود خارجی نداشته باشد. واکنشی که اتفاق می افتد این است که عالم هستی به طبیعت سرود شما پاسخ مثبت میدهد.. "مایکل برنارد بکویت" فقط کافی است از همین حالا بر ذهن واحساس خود سوار شوید..
نه پیامم، نه کلامم،
نه سلامم، نه علیکم،
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم، نه زمینم،
نه به زنجیرِ کسی بستهام و برده دینم
نه سرابم،
نه برای دل تنهاییِ تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم،
نه حقیرم، نه فرستاده پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم، نه بهشتم که چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز
نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلمِ نور نوشتم ...
حقیقت نه به رنگ است و نه بو،
نه به های است و نه هوی
نه به این است و نه او،
نه به جام است و سبو
گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویم
تا کسی نشنود این رازِ گهربارِ جهان را :
آنچه گفتند و سُرودند،
تو آنی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانی و عیانی
تو همانی که
همه عمر به دنبالِ خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطه عشقی
تو خود اسرارِ نهانی
همه جا تو
نه یک جای
نه یک پای
همه ای
با همه ای
همهمه ای
تو سکوتی تو خودِ باغ بهشتی
تو به خود آمده از فلسفه چون و چرایی
به تو سوگند که این راز شنیدی
و
نترسیدی
و
بیدار شدی
در همه افلاک بزرگی
نه که جُزئی نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی،
به خود آی تا درِ خانه متروکه هر کس ننشینی
و به جز روشنی شعشعه پرتو خود هیچ نبینی
و گلِ وصل بچینی ...
"مولانا"
Design By : ParsSkin.Com |